کارناوالِ افکار

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

لبانت قند مصری ، گونه هایت سیب لبنان را

روایت می کند چشمانت٬ آهوی خراسان را

من از هر جای دنیا ، هر که هستم٬ عاشقت هستم

به مِهرت بسته ام دل را ، به دستت داده ام جان را

چنانت  دوست می دارم٬ که با شوقِ تو می خواهم

بسازم وقف چشمت٬ تاک های مستِ پَروان را

بگویی ٬ سرمه دانت می کنم بازار کابل را

بخواهی ٬ فرش راهت می کنم لعل بدخشان را

تو را من می پرستم٬  بعد از این تا هر زمان باشم

نمی سازم دگر در بامیان٬  بودای ویران را

تو یاقوت یمن ، مشک ختن ، ماه بخارایی

به زلفت بسته ای هر گوشه٬  دل های پریشان را

کنار پنجره آواز می خوانی و افشانده است

صدایت رنگ و بوی هر چه گل، هر چه گلستان را

کنار پنجره گیسو به گیسوی شب و باران

حواست نیست ٬ عاشق کرده ای حتی درختان را

                                                               

 سید محمدضیاء قاسمی(شاعری افغان)

۲۸ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۶ ۰ نظر

  در سجده هنوز با تو سرسنگینیم

 دلبسته ی این زندگی رنگینیم

 دیوار وضوخانه پر از آیینه است

این است که در نماز هم خودبینیم


میلاد عرفان پور

۲۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۸ ۰ نظر

یه روزی توی یه مراسم رسمی به عنوان یه آدم عادی میری، یه نفر رو می بینی که جزو دست اندر کارانه...  رفتارش، منشش و حتی قیافش به دلت میشینه... 

کمتر از یه سال بعد، وقتی وارد اتاق میشی میبینی اونجاست (!) و از خصوصی ترین مسائل زندگیش باهات حرف میزنه، تازه وقتی که می خواد بره می بوستت و تازه تر از آشنایی باهاتم خوشحاله!!! 

پ. ن : واقعا جالبن این اتفاق ها... 

۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۵۹ ۰ نظر

این جا اگر کسی غم و غصه ای نداشته باشد بهش می گویند مشنگ . برای همین اگر غم و غصه ای هم نداشته باشد ، برای خودش چیزی دست و پا می کند تا نگویند طرف بی غم است .

دیگر اسمت را عوض نکن - مجید قیصری

۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۴۳ ۰ نظر

بیا برو از خاطراتم بیرون، مثل کسی که از نگاهم رفته 

مثل کسی که تو شروع پاییز عطرش به خورد طعم برگا رفته... 

پ. ن: حس ترانه فی البداهه اومد :دی 

۱۵ مهر ۹۳ ، ۲۳:۵۲ ۰ نظر

هممم... وقتی تعداد یه جمعی زیاد میشه، وقتی از یه حدی بیشتر میشه، یه خلوتی تو وجودت درست میشه ، یه جای تنگ و تاریک، داری می خندی ولی توی خلوت خودت توی فکری، توی فکری که سعی کردی بش فکر نکنی، توی فکری که نباید بش فکر کنی-شایدم باید -... 

داری فکر می کنی خیلی خوبه که یاد گرفتی تو همون خلوت گریه کنی، خیلی خوبه... 

نمی دونم :-\ 

۰۶ مهر ۹۳ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر