کارناوالِ افکار

۷ مطلب با موضوع «از دیگران :: برشی از یک کتاب» ثبت شده است

اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعه های شکسته ظرفی را با حوصله جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خود را فریب دهم که این ظرف شکسته‌‌ همان است که اول داشتم.

آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می‌دهم که در خاطره خود همیشه آن را به‌‌ همان صورت روز اول حفظ کنم به جای اینکه تکه‌ها را بچسبانم و تا وقتی که زنده‌ام آن ظرف شکسته را در برابر چشمم ببینم.

بر باد رفته - مارگارت میچل
۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۰ ۰ نظر

اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بوده اند که هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای. منظورم اینست که مثلن می فهمی که همه چیز بی معناست، بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد. چون تو می دانی بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن، تقریبن معنایی به آن می دهد.

می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش بینانه

عامه پسند - چارلزبوکوفسکی

۱۴ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر

"بوها برایم خیلی مهمند. هر آدمی بوی مخصوص به خودش را دارد. اصلا شاید مهتاب را به خاطر بویش دوست دارم. باور کنید خیلی قبل از آنکه عاشقش باشم، وارد هرجا که میشدم، قبل از دیدنش میفهمیدم آنجاست ..."

خواستم بگویم "بوی عطر آنجل است.لابد اگر عطرش را عوض کند، دنبال زن دیگری راه میافتید" نگفتم.

پری فراموشی - فرشته احمدی

پ.ن : گاهی اوقات توی دانشکده یا بیرون بوی تو که میاد برمیگردم ، با اینکه میدونم نیستی همه جا رو نگاه می کنم پیدات کنم...

۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۰ ۰ نظر

هر بار که می‌خواهم به سَمتَـت بیایم،
یادم می‌افتد که،
"دلتنـگی"
هرگز بهانهِ خوبی برای تکرار یک "اشتباه" نیست...!

آنا گاوالدا (دیالکتیک تنهایی)

۲۰ آبان ۹۳ ، ۲۰:۰۶ ۰ نظر

این جا اگر کسی غم و غصه ای نداشته باشد بهش می گویند مشنگ . برای همین اگر غم و غصه ای هم نداشته باشد ، برای خودش چیزی دست و پا می کند تا نگویند طرف بی غم است .

دیگر اسمت را عوض نکن - مجید قیصری

۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۴۳ ۰ نظر

من بااستعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت‌ها به دست‌هام نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی شوم. یا یک چیز دیگر. 
ولی دست‌هام چه‌کار کرده‌اند؟ یک جایم را خارانده‌اند، چک نوشته‌اند، بند کفش بسته‌اند، سیفون کشیده‌اند و غیره. دست‌هایم را حرام کرده‌ام. همین‌طور ذهنم را.

عامه پسند - چالز بوکوفسکی

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۶ ۰ نظر
 پک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود،
و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت. 

عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که
می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد
و به کرات هم. هر آدمی ، دانسته و ندانسته ، 
به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ،
و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.

محمود دولت آبادی / رمان سلوک ​
۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۴۵ ۰ نظر