کارناوالِ افکار

۴ مطلب با موضوع «از دیگران :: ترانه» ثبت شده است

با تو بهترین دقیقه هارو دارم
جز تماشای چشات کاری ندارم

کاشکی دریای نگات برای من بود
عطر خوشبوی تو در هوای من بود

اگه تنهامو کسی دوروبرم نیست
واسه اینه فکری جز تو در سرم نیست

با تو میشه زندگی کردن و فهمید
میشه روی گل خوشبختی و بوسید

کاشکی این دقیقه ها همیشگی بود
این دقیقه ها تمام زندگیم بود

کاشکی پلکات راه چشماتو نمی بست
آخه چشمای تو دیوونه کنندست

مهدی جهانی - بهترین دقیقه ها

۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۶:۴۸ ۰ نظر

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد

انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد

تا وقتی که در وا میشه لحظه ی دیدن میرسه

هر چی که جادست رو زمین به سینه ی من میرسه

ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام میرسم

عزیزترین سوغاتی غبار پیراهن تو

عمر دوباره ی منه دیدن و بوییدن تو

نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام

عمر دوباره ی منی تو رو واسه نفس میخوام

وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟

گل های خواب آلوده رو واسه کی بیدار بکنم؟

دست کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه؟

مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه؟

...

۲۸ آذر ۹۳ ، ۱۳:۴۱ ۰ نظر

ای که رفته با خود دلی شکسته بردی
اینچنین به طوفان تن مرا سپردی
ای که مهر باطل زدی به دفتر من
بعد تو نیامد چه ها که بر سر من

بعد تو نیامد چه ها که بر سر من
ای خدای عالم چگونه باورم بود
آن که روزگاری پناه و یاورم بود
سایه اش نماند همیشه بر سر من
زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من

زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من
رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام
رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام

رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا
رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها

۲۹ آبان ۹۳ ، ۱۸:۴۹ ۰ نظر

تموم حس تاریخو، توی برق چشات داری
شبیه دخترک های ، رو قلیون های قاجاری
شکوه دوره مادی ، غم تاراج تیموری
چقدر نزدیک نزدیکی ، چقدر از دیگرون دوری
شبیه بوی بارون تو ، غروب تخت جمشیدی
یه خورشیدی که از مغرب ، به این ویرونه تابیدی
مرمت کن منو از نو ، نزار خالی شم از رویا
نگاهم کن اگه حتی  ، تمومه این سفر فردا
...
هزار آتشکده توی ، نگاهت غرق آتیشن
یه عالم یشم و مروارید ، تو لبخندت یکی میشن
مثل تابیدن مهتاب ، رو تاق ِ ، طاق بستانی 
پر از نقش و نگاری تو ، شبیه فرش ایرانی
میشه جام جم‏و حتی ، تو دستای تو پیدا کرد
در هر معبدو میشه ، با یک لبخند تو وا کرد
مرمت کن منو از نو ، نزار خالی شم از رویا
نگاهم کن اگه حتی  ، تمومه این سفر فردا
...
تموم حس تاریخو ، توی برق چشات داری
شبیه دخترک های  ، رو قلیون های قاجاری
شکوه دوره مادی ، غم تاراج تیموری
چقدر نزدیک نزدیکی ، چقدر از دیگرون دوری
...

 

حس تاریخ - رضا یزدانی




۰۸ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۴ ۰ نظر