کارناوالِ افکار

۳۸ مطلب با موضوع «از دیگران :: شعر» ثبت شده است

کشته داده مسلسل چشمات
از کجا حکم تیر می گیری؟
قتل عام یه مملکت بس نیس؟
با چه رویی اسیر می گیری؟

عامل انقلاب تو قلبم
جرمت و اعتراف کن دختر
چشم های مسلحی داری
اسلحه ت رو غلاف کن دختر

با دوتا چشم قهوه قاجاریت
می کشی،اعتراض هم داری؟
اسلحه خیلی وقته ممنوعه
واسه چشمات جواز هم داری؟

تو یه سبک جدید تو شعری
داری آرووم رواج میگیری
عاشقی مسریه نیا سمتم
مرض لاعلاج میگیری

تن به آغوش دیگه ای بده من
تن به تنهایی خودم دادم
من یه عمره اسیرتم اما
با قرار وثیقه آزادم

از تو و زندگی و احوالت 
خبرای موثقی دارم
داری از تو چشام می خونی
چه چشای دهن لقی دارم

من به همراهیه تو محتاجم
بخدا احتیاج هم بد نیست
تو که باشی کنار من دیگه -
مرض لاعلاج هم بد نیست

بغلم کن که توی آغوشت 
کل دنیا بیوفته از چشمام
بغلم کن که واقعن خستم 
بغلم کن که واقعن تنهام

هانی ملک زاده

۰۹ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۶ ۰ نظر

این شاخه گل از آن شما ، هست و نیستم

یک عمر عاشقانه به پایش گریستم


حالا اگرچه کوچکی ام بی نهایت است

لطفا بگو چگونه کنارت بایستم


من آن منی که بار امانت برای تو

بر دوش می کشیدم و دیوانه زیستم

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۶ ۰ نظر

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی 

از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی 


گاهی اگر در چاه مانند پدر آه 

اندوه مادر را حکایت کرده باشی 


گاهی اگر زیر درختان مدینه 

بعد از زیارت استراحت کرده باشی 


گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا 

آیینه‏ای را غرق حیرت کرده باشی 


در سال‏های سال دوری و صبوری 

چشم‏انتظاری را شفاعت کرده باشی 


حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند 

گاهی نمازی را امامت کرده باشی 


یا در لباس ناشناسی در شب قدر 

از خود حدیثی را روایت کرده باشی 


یا در میان کوچه‏های تنگ و خسته 

نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی 


پس بوده‏ای و هستی و می‏آیی از راه 

تا حق دل‏ها را رعایت کرده باشی 


پس مردمک‏های نگاه ما عقیم‏اند 

تو حاضری بی‏ آنکه غیبت کرده باشی!


نغمه مستشارى

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۵ ۰ نظر

زود مستم می کند چشمت ... برایم خوب نیست

دیدن تو کمتر از نوشیدن مشروب نیست

 

تا نگاهم می کنی سرگیجه می گیرد مرا

پیش چشمانت شراب کهنه هم مرغوب نیست

 

توی آغوشت عجب آرامشی خوابیده است

من در آغوشت که می گیرم... دلم آشوب نیست

 

می پلنگی... حال صیدت را دگرگون می کنی

توی چنگت هیچ آهو بره ای محجوب نیست

 

چنگ و دندانی بزن بر نرمگاه گردنم

لج نکن صیاد! ... امشب حالم اصلن خوب نیست

 

مهتاب یغما

۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۶ ۰ نظر
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
 فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
مولانا
۱۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۷ ۰ نظر

چشم بستم که شدم غرق خیالی الکی
قصه ی عاشقی و شوق وصالی الکی

فرض کردم که تو هم عاشق چشمم شدی و...
همه ی دلخوشیم فرض محالی الکی

پر کشیدیم چه نقاشی زیبایی شد
آسمانی الکی با پر و بالی الکی

"درس خواندی؟ چه خبر؟ حال شما؟ خوبی که؟"
عشق پنهانی من پشت سؤالی الکی !

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد*
ما رسیدیم به هم آخر فالی الکی....


مجید ترکابادی

۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۵۲ ۰ نظر
دلتنگ و بی قرار فقط بغض می کنم
چون ابر بی بهار فقط بغض می کنم

هر شب به جای گفتن شعری برای تو
در پشت میز کار فقط بغض میکنم

وقتی میان جمع نشستی, بدون حرف
می ایستم کنار فقط بغض میکنم

باید سر قرار بگویم که عاشقم
اما سر قرار فقط بغض میکنم

حتی به جای آنکه بگویم: بمان...نرو
بی هیچ اختیار فقط بغض میکنم

در راه عشق لاف اناالحق نمی زنم

آری... به روی دار فقط بغض میکنم

مجید ترک آبادی
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۸ ۰ نظر

گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار… فکــرش را بکن!

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!


در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار… فکرش را بکن!


سایه‌ها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک

خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!

۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۲ ۰ نظر

هر یک از زنانی

که زمانی

بی تفا وت از کنارشان گذشته ای

تمام دنیای مردی بوده اند.

همین زن که از اتوبوس پیاده شد

با چشمهای معمولی

و کیفی معمولی تر

و تو معصومش پنداشتی

روزی

جایی

کسی را آتش زده.

با همان ساقهای معمولی

و انگشتهای کشیده 

شک ندا رم

مردی هست 

که هنوز

در جایی از جهان 

منتظر است آن زن

خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی

به خانه اش ببرد.


رویا شاه حسین زاده

۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر

رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن

گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو

چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن

آرزو کردی  کــــه دیگر بـــر نگـردم  پیش تــــــــو

راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن

عهد بستــی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن

خورده ای سوگند روزی عهد خـــود را بشکنــــی

این شکستن نا مسلمانی است ، حرفش را نزن

حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانــی است ، حرفش را نزن


فرامرز عرب عامری

۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۷:۲۶ ۰ نظر