کارناوالِ افکار

۱۱ مطلب با موضوع «از دیگران :: متن» ثبت شده است

گاهی فکر می کنم
از بس بی تو با تو زندگی کرده ام
از بس تو را تنها در خیالم در بر گرفته ام و
گیس هایت را در هم بافته ام
از بس فقط و فقط در رویا
چشمهایت را نوشیده ام و مست
شهر تنت را دوره کرده ام که دیگر
حتی اگر خودت با پای خودت هم برگردی
نمی توانم تو را با خیالت جایگزین کنم
بر نگرد!
من در حضور غیبتت از تو بتی ساخته ام
که روز به روز تراشیده تر و زیباتر می شود
با آمدنت خودت را در من ویران نکن
بگذار تنها با خیالت زندگی کنم..!

مصطفی زاهدی

۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۰ ۰ نظر

هر یک از زنانی

که زمانی

بی تفا وت از کنارشان گذشته ای

تمام دنیای مردی بوده اند.

همین زن که از اتوبوس پیاده شد

با چشمهای معمولی

و کیفی معمولی تر

و تو معصومش پنداشتی

روزی

جایی

کسی را آتش زده.

با همان ساقهای معمولی

و انگشتهای کشیده 

شک ندا رم

مردی هست 

که هنوز

در جایی از جهان 

منتظر است آن زن

خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی

به خانه اش ببرد.


رویا شاه حسین زاده

۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر

حالم را نپرس

نگذار دروغ بگویم خوبم

خیالت راحت می شود

و من تنهاتر می شوم

کمی نگران من باش

نگرانی تو

حال مرا خوب می کند.

 

فاروق مظلومی

از مجموعه: تنهایی

۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۷:۰۵ ۰ نظر

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود
من سرمای تو را نمی خواهم
و نه ضعف یا گستاخی ات را !
عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد .

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد !
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام
دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است .

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !

امیلی دیکنسون

۰۲ دی ۹۳ ، ۱۴:۱۵ ۰ نظر

سر خم می‌کند
کَسی که آسمان را
در چاه نگاه می‌کند
سجده
شکلِ دیگرِ سر بالا گرفتن است


علیرضا روشن

۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۹ ۰ نظر

کتابخانه ی یک فرد، تمامیِ چیزی را که نیاز دارید در موردش بدانید به شما خواهد گفت.

والتر موسلی

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۹ ۰ نظر
یه موقع یه جایی که دقیقا یادم نیست کی و کجا یکی این جمله رو نوشته بود! به خاطر پر کاربرد بودنش مضمونش تو ذهنم مونده! جملش تقریبا(!) این بود :
همه ی چیزی که از زندگی فهمیدم اینه که یک احمق بیش نبوده ام ونیستم و اگر همین طور جلو بریم روز به روز احمق تر خواهم شد!

پ.ن : همه ی جمله اول برای این بود که بفهمید تو این جا قانون کپی رایت رعایت میشه! :{

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۴ ۰ نظر

همین‌ها هستند ...
مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی ..
آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی ، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند ، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند ..
آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست ، بهشان جا می دهند ، گاهی بغلشان می کنند ..
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند ، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود ..

یا گاهی دفتریادداشتی ، نشان کتابی ، پیکسلی .. آدم‌هایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه ..
آدم‌های پیامک‌های آخر شب ، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب ، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند ،
آدم‌های پیامک‌های پُر مهر بی بهانه ، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی ..
آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند ..
آدم‌هایی که حواسشان به گربه ها هست ، به پرنده ها هست ..
آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی ، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی ..
آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند ، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند ..
همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن ..!!
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست ، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد … چیزی شبیه یک بوسه ...!!


ناشناس

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۰ ۰ نظر

در زندگی بعدی من می‌خواهم در جهت معکوس زندگی کنم !

با مردن شروع میکنی و می‌بینی که همه چیز خیلی عجیب است...
سپس بیدار میشوی و می‌بینی که در خانه سالمندان هستی!
و هر روز که می‌گذرد حالت بهتر می‌شود!
بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال میشوی از آنجا اخراجت میکنند!!
بعد از آن میروی و حقوق بازنشستگی‌ات را میگیری و وقتی کارت را شروع میکنی در همان روز اول یک ساعت مچی طلا میگیری و یک میهمانی برایت ترتیب داده میشود!
40 سال آزگار کار میکنی تا جوان شوی و از بازنشستگی‌ات لذت ببری...!
سپس حال میکنی و الکل مینوشی و تعداد زیادی دوست دختر خواهی داشت و کمی بعد باید خودت را برای دبیرستان آماده کنی!
سپس دبستان و بعد از آن تبدیل به یک بچه میشوی و بازی میکنی و هیچ مسوولیتی نداری...
سپس نوزاد میشوی و آنگاه به دنیا می‌آیی !
در این مرحله 9 ماه را باید به حالت معلق در یک آب گرم مجلل صفا کنی که دارای حرارت مرکزی است و سرویس اتاق هم همیشه مهیا است، و فضا هر روز بزرگتر میشود، واااای!!

و در پایان شما با یک ارضاء به پایان میرسید....!
می‌بینید که حق با بنده است!

وودی آلن

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۴ ۰ نظر

زندگی سالهاست به فنا رفته است !
باور کن ...
من و تو تصاویری هستیم که پس از میلیاردها سال نوری تازه به هم می رسیم.

ای لیا.م

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۳ ۰ نظر