کارناوالِ افکار

صرفا یه درد و دل ...

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۴ ق.ظ

امروز توی اتاق فقط من از خواب پا شدم، وقتی رفتم آشپزخونه تعداد بچه ها کمتر از دیروز بود...

تو که می دونی منظورم چیه... یه لحظه حس مسلم رو داشتم ( توی اون سکانس فیلم مختار )... 


پ.ن: کاری ندارم که توی مملکت اسلامی باید جوری برنامه ریزی بشه که حداقل انجام فرایض دینی برای مسلمونا مشقت نداشته باشه، و نباید امتحانا تو ماه رمضون باشه... کاری ندارم... اما خیلی دلم سوخت برای اسلامی که اینجوری باهاش برخورد میشه... برای اعتقادایی که چقدر فرق کردن... برای خدایی که اونقدر دور می بینیمش که به کمکش ایمان نداریم واقعا... دلم سوخت...

پ.ن 2: خدارو شکر امتحانا 10 تیر تموم میشه وگرنه از این چند نفرم چیزی باقی نمی موند.

پ.ن3: خدایا کمکم کن... می دونی که جز تو کسی رو ندارم... و از همه حتی از اونایی که روزه هم نمیگیرن گناه کار ترم... خودت کمکم کن...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی