کارناوالِ افکار

گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار… فکــرش را بکن!

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!


در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار… فکرش را بکن!


سایه‌ها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک

خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!

۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۲ ۰ نظر

خسته...

۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۵ ۰ نظر

هممم...

سلام

یکمی گفتم یه سری چیز اینجا بنویسم...

این چند وقته خیلی از همه چیز دور بودم... از همه ی چیزایی که اون موقع بخشی از روزمرگیم محسوب می شدن ( درست یا غلط، از سر بی کاری با علاقه، شایدم... ) 

اون روز که احوال بقیه رو پرسیدم و داشت تعریف می کرد و می گفت فلانی اینطور فلانی اون طور، این الان این کارو می کنه، اون یکی اون جاست، اون یکی این طوریه... دلم گرفت!

یهو حس کردم چقدر دور ان چیزایی که یه روز نزدیک بودن!

چقدر بی خبرم از همه کس و همه چیز!

از همه بدتر چند وقته چقد "خودم" تنهاست...

یعنی همش من پیشش نیستم...

"خودِ مهربونم" ببخشید... باشه...؟!

وخدام...

خدای خوبم...

ترجیح میدم چیزی نگم در این مورد... صرفا... دلتنگِ دلتنگِ دلتنگم...

.

.

.

هممم... خب فعلا همین!


۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۳ ۰ نظر

هر یک از زنانی

که زمانی

بی تفا وت از کنارشان گذشته ای

تمام دنیای مردی بوده اند.

همین زن که از اتوبوس پیاده شد

با چشمهای معمولی

و کیفی معمولی تر

و تو معصومش پنداشتی

روزی

جایی

کسی را آتش زده.

با همان ساقهای معمولی

و انگشتهای کشیده 

شک ندا رم

مردی هست 

که هنوز

در جایی از جهان 

منتظر است آن زن

خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی

به خانه اش ببرد.


رویا شاه حسین زاده

۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر

آمد درست زیر شبستان گل نشست

دربیـن آن جماعت مغـرور شب پرست

یک تکــــه آفتاب؟ نــه! یک تکه از بهشت...

حالا درست پشت سر من نشسته است

"چادر نماز گل گلی انداخته به سر"

افتاده از بهشت بر این ارتفاع پست

این بیت مطلع غزلــی عاشقانه نیست

این چندمین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته اذان و من های هــای های

الله اکبر و... َانَا فی کُلِّ واد ِ ... مست

سُبحـــانَ مَن یُمیت ُ و یُحیــــــــی و  لا ا له

ا لّا هُو ا لــَّــذی ا خَذ ا لعهْــــدَ فی ا لَسْت

۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۷:۰۱ ۰ نظر

با تو بهترین دقیقه هارو دارم
جز تماشای چشات کاری ندارم

کاشکی دریای نگات برای من بود
عطر خوشبوی تو در هوای من بود

اگه تنهامو کسی دوروبرم نیست
واسه اینه فکری جز تو در سرم نیست

با تو میشه زندگی کردن و فهمید
میشه روی گل خوشبختی و بوسید

کاشکی این دقیقه ها همیشگی بود
این دقیقه ها تمام زندگیم بود

کاشکی پلکات راه چشماتو نمی بست
آخه چشمای تو دیوونه کنندست

مهدی جهانی - بهترین دقیقه ها

۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۶:۴۸ ۰ نظر

امروز توی اتاق فقط من از خواب پا شدم، وقتی رفتم آشپزخونه تعداد بچه ها کمتر از دیروز بود...

تو که می دونی منظورم چیه... یه لحظه حس مسلم رو داشتم ( توی اون سکانس فیلم مختار )... 


پ.ن: کاری ندارم که توی مملکت اسلامی باید جوری برنامه ریزی بشه که حداقل انجام فرایض دینی برای مسلمونا مشقت نداشته باشه، و نباید امتحانا تو ماه رمضون باشه... کاری ندارم... اما خیلی دلم سوخت برای اسلامی که اینجوری باهاش برخورد میشه... برای اعتقادایی که چقدر فرق کردن... برای خدایی که اونقدر دور می بینیمش که به کمکش ایمان نداریم واقعا... دلم سوخت...

پ.ن 2: خدارو شکر امتحانا 10 تیر تموم میشه وگرنه از این چند نفرم چیزی باقی نمی موند.

پ.ن3: خدایا کمکم کن... می دونی که جز تو کسی رو ندارم... و از همه حتی از اونایی که روزه هم نمیگیرن گناه کار ترم... خودت کمکم کن...

۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۶:۲۴ ۰ نظر

اعتراف می کنم بیشتر از هر وقت دیگری من نیازمند اعتکاف بودم....

۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر

"بوها برایم خیلی مهمند. هر آدمی بوی مخصوص به خودش را دارد. اصلا شاید مهتاب را به خاطر بویش دوست دارم. باور کنید خیلی قبل از آنکه عاشقش باشم، وارد هرجا که میشدم، قبل از دیدنش میفهمیدم آنجاست ..."

خواستم بگویم "بوی عطر آنجل است.لابد اگر عطرش را عوض کند، دنبال زن دیگری راه میافتید" نگفتم.

پری فراموشی - فرشته احمدی

پ.ن : گاهی اوقات توی دانشکده یا بیرون بوی تو که میاد برمیگردم ، با اینکه میدونم نیستی همه جا رو نگاه می کنم پیدات کنم...

۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۰ ۰ نظر

بعد از حدود چند ماه یه حالت خاص از احساس تو وجودم شکل گرفت... چقدر دلم برای این حس تنگ شده بود... : ) 


پ. ن : دوست داشتم بیشتر توضیح بدم اما دیروقت بودن و تایپ با گوشی مانع شد :-\ 

۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۱۲ ۰ نظر