کارناوالِ افکار

گاهی اوقات آدم به تنهایی تخت دو متری خوابگاه، با همه ی افتضاح بودنش محتاج میشه...


۱۹ آذر ۹۶ ، ۱۹:۴۹ ۰ نظر

اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعه های شکسته ظرفی را با حوصله جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خود را فریب دهم که این ظرف شکسته‌‌ همان است که اول داشتم.

آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می‌دهم که در خاطره خود همیشه آن را به‌‌ همان صورت روز اول حفظ کنم به جای اینکه تکه‌ها را بچسبانم و تا وقتی که زنده‌ام آن ظرف شکسته را در برابر چشمم ببینم.

بر باد رفته - مارگارت میچل
۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۰ ۰ نظر

کشته داده مسلسل چشمات
از کجا حکم تیر می گیری؟
قتل عام یه مملکت بس نیس؟
با چه رویی اسیر می گیری؟

عامل انقلاب تو قلبم
جرمت و اعتراف کن دختر
چشم های مسلحی داری
اسلحه ت رو غلاف کن دختر

با دوتا چشم قهوه قاجاریت
می کشی،اعتراض هم داری؟
اسلحه خیلی وقته ممنوعه
واسه چشمات جواز هم داری؟

تو یه سبک جدید تو شعری
داری آرووم رواج میگیری
عاشقی مسریه نیا سمتم
مرض لاعلاج میگیری

تن به آغوش دیگه ای بده من
تن به تنهایی خودم دادم
من یه عمره اسیرتم اما
با قرار وثیقه آزادم

از تو و زندگی و احوالت 
خبرای موثقی دارم
داری از تو چشام می خونی
چه چشای دهن لقی دارم

من به همراهیه تو محتاجم
بخدا احتیاج هم بد نیست
تو که باشی کنار من دیگه -
مرض لاعلاج هم بد نیست

بغلم کن که توی آغوشت 
کل دنیا بیوفته از چشمام
بغلم کن که واقعن خستم 
بغلم کن که واقعن تنهام

هانی ملک زاده

۰۹ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۶ ۰ نظر

امروز رفتم تو جمیل و تالک رو آوردم... چقدر دوران جالبی بود.. نگاه کردم آخرین پیامم ماله یک سال پیش ( 6 روز کم) بود...یهو دلم هوایی شد..

به گذشته ها که فکر می کنم یعنی به هر چیزی که ماله قبلاِ ، ماله هر چقدر قبل مهم نیست ( شاید حتی چند روز قبل) دلم میگیره...

از همون حسا دارم.. حس دیدن ماهی مرده کنار حوض.. حس روزایی که آسمون توهمه... حس دل بهم خوردگی... 

هممم..


شاید این روزایی که داره تموم میشه و آینده ای که شبیه هیچ کدوم از روزایی نیست که تا حالا داشتم بیشتر منو درگیر میکنه... نمی دونم حسم ترسه، یا دلتنگی... یه حس مبهمی دارم به همه چیز...

مثل یه بچه میمونم که می خواد از شکم مادرش جدا بشه، این روزا برام اینطوری میگذره... یهو یه تغییر بزرگ.. اونم برای یه آدمی مثل من که انگار از نقطه نقطه ذهنش به همه ی چیزا و کسایی که میشناسه یه بند وصل کردن، و گاهی اوقات شاید حتی تصویر صحنه یه روز بارونی، یا تصویر یه خیابون تو ظهرو گرما، یا حتی صدای آبی که توی گوشم هنوزم هست، شاید توی روز چندین بار از توی فکرم رد میشن و انگار که همه لحظه ها رو هزار بار زندگی می کنم...

شاید مشکل از حافظه تصویریه... تصویر تصویر... تصور... شاید مشکل از اینه که خیلی جاهایی که نبودم رو هم زندگی کردم...لمس کردم... نفس کشیدم...

نمی دونم احمقانه است یا ترحم انگیز که دلم برای لحظه لخظه این تصور ها هم تنگ میشه...

دلم برای شعر هایی که ننوشتم... متن هایی که توی ذهنم تایپ کردم... دلم برای همه چیز تنگ شده...

تنگ شده...

شاید مشکل از تغییره... وقتی چند تا تغییر باهم بهت وارد میشن، سخته...

شاید باعث میشه فکر کنی از یه جایی به بعد انگاری هیچی مثل هیچی نیست... همه چی عوض شده... 


ومثل همیشه تو مانده ای و جاده ای که رفته است... و مسافرانی که شاید آنقدر تند گذشته اند که لبخندشان فرصت دیده شدن هم نیافته است...

....

۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۵ ۰ نظر

همه رفتن کسی دورو برم نیست...

۲۶ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۵۱ ۰ نظر
سلام

قشنگترین حالت یک رابطه عاشقانه آن وقتی ایست که یک ذهن خالی خای خالی داشته باشی...
آن موقع است  که بهترین حس دنیا می شود، خوشبختی ای که با شنیدنِ "دوستت دارمِ"  قبل از به خواب رفتن، احساس می کنی...
و انگار نه انگار که در گوشه و کنار دنیا عاشقانی هستند که این جمله را بار ها تکرار می کنند و و انگار نه انگار که تو اولین زنی نیستی که این احساس را با خود به آغوش خواب می بری...
قشنگترین حالت یک رابطه عاشقانه آن وقتی ایست که تو برای همیشه اولین و تنهاترین زن جهان برای خود باشی!
۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۳ ۰ نظر

یاد بگیرم:

به جای جمله هیچ کسی به جز تو "مقصر" نیست، بگویم : " هیچ کسی به جز تو "موثر" نیست!

۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر
از شنیدن صدای پیانو دردم می گیرد...
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۰۶ ۰ نظر
به خودم قول داده بودم دیگه این طرف ها پیدام نشه... اما وقتی حالت یه جوریه هر چیزی از گذشته ای که هیچ بوده می تونه تو رو بیشتر تو حالت غرق کنه...
امیدوارم بفهمی چی میگم...
یه دوری تو دنیای مجازی زدم که قبلا ها بیشتر می رفتم... الانم البته گاهی به طور نامحسوس میرم.... یه دریافت کننده صرف با قدرت تفکر بدون اعمال نظر یا اعلام وجود...
خوندن هر چیزه خوبی... دیدن هر فیلم خوبی... شنیدن یه بی کلام دوست داشتنی... هر کدومشون به تنهایی برای تغییر حال و احوال آدم کافیه...


پ.ن 0: وقتی هستی، هیچی کم ندارم... جز خودمو... یه موقع هایی خودمو کم میارم...
پ.ن 1: her فیلم قشنگی بود... اون درگیری های همیشگی رو میشد توش پیدا کرد... از کجا آمده ام؟!
پ.ن 3: Montana A Love Story - George Winston - Thumbelina
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۳ ۰ نظر

اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بوده اند که هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای. منظورم اینست که مثلن می فهمی که همه چیز بی معناست، بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد. چون تو می دانی بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن، تقریبن معنایی به آن می دهد.

می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش بینانه

عامه پسند - چارلزبوکوفسکی

۱۴ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر