کارناوالِ افکار

۲۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

نمی دانم چرا چند وقتیست این طوری شده ام...
بعضی چیزها( یا افراد) برای من دو حالت پیدا کرده اند یا باید کاملا باشند و سراسر زندگی من را بگیرند یا باید کلا بگزارمشان کنار!
مسخره است...یا صفره صفر...یا یکه یک!

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر

(( خنده بهترین اسلحه جنگ با زندگی است ))
 << آناتول فرانس >>

امروز بهترین اسلحه ام را برداشته ام و آمده ام به جنگ... به جنگ با تو که تمام زندگی ام هستی...
می خواهم امروز آنقدر بجنگم تا پیروز شوم، اما تو این بار هم می بری با آن خندق هایی که روی صورتت می اندازی...!

فروردین 92

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۰۰ ۰ نظر

کتابخانه ی یک فرد، تمامیِ چیزی را که نیاز دارید در موردش بدانید به شما خواهد گفت.

والتر موسلی

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۹ ۰ نظر

بیا تاخت بزنیم...
تار حنجره ات را وقتی که می خوانی...
تار سازت را وقتی که می زنی...
و... تار موهایم را وقتی که باد می وزد... 
بیا تاخت بزنیم تارهای وجودمان را با هم!


دی 92

۲۶ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر
ساعت 2 خودت را از مسجد میرسانی به کلاس دکتر عباسی، اما وقتی میرسی می بینی ظاهرا کلاس تشکیل نمی شود... راه سالن مطالعه را میگیری و می روی و قصد میکنی تا 4 بخوانی و بعد بروی 4 تا 6 را خوابگاه بخوابی ، اماآسمان سرِ دیگری دارد...
یکهو با صدای تگرگ شدیدی که به سقف نیمه آهنین می خورد به خودت می آیی...
و پس از چند دقیقه برف آرامی شروع به باریدن می کند... و هوا سپیدتر و سپیدتر می شود...
و تو خیال خواب و خوابگاه را از یاد می بری...
درس ات تقریبا به جای خوبی رسیده و امروز هم از آن روزهاست که هوا آبی کبودِ کم رنگِ گرفته ایست و برای تو معنی دل به هم خوردگی دارد...
و یکهو دلت هوای فریدون را می کند، میروی پشت پنجره انتهای سالن مطالعه می نشینی روی میز و سرت را می چسپانی به شیشه... و محو تماشای بیرون می شوی...
و فریدون می خواند :(( دو تا چشم سیاه داری... )) و تو با خودت می گویی پستی در باب این ترانه بگذارم جی+ و باز پشیمان میشوی... از این رو که شاعر به چشمِ سیاه اشاره دارد و تو همیشه از فکرهای ساختگی دیگران ترسیده ای که اینقدر در باب عشق می نویسی نکند تعبیری کند کسی...
و بعد با خودت می گویی اصلا عشق برای من یعنی مفهومِ چشم سیاه...
و می گویی مگر همه ی آن ها که از چشم سیاه گفته اند معشوقی سیاه چشم داشته اند؟!
و باز با خودت زمزمه می کنی :(( آورده است چشمِ سیاهت یقین به من / هم آفرین به چشمِ تو و هم آفرین به من! ))
...
۲۶ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۰۱ ۰ نظر

مجری: تو خجالت نمیکشی معدلت 15 شده؟
پسرعمه: نه!
مجری: میدونی بچه ی آقای اکبری بیست شده؟
پسرعمه: میدونی آقای اکبری واس بچه ش پلی استیشن خریده؟
مجری: چه ربطی داره
پسرعمه: هروقت شما عین آقای اکبری شدی منم عین بچه ش میشم!
مجری: خب من اونقدر پول ندارم!
پسرعمه: منم اونقدر مخ ندارم!
مجری: ینی من اگه واس تو پلی استیشن بخرم درس میخونی!؟
پسرعمه: آدم وقتی پلی استیشن داره مگه خله بشینه درس بخونه!؟
مجری: بچه ی آقای اکبری که هم پلی استیشن داره هم درس میخونه!
پسرعمه: آها...حالا فهمیدی این بچه خله!؟ پس انقدر سرکوفتشو به من نزن!

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۵ ۰ نظر

بعضی از آدما مثل میوه ممنوعه میمونن...
وسوسه برانگیزن! اما باید ازشون گذشت...


اسفند 92

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۲ ۰ نظر

یه ظرف چینی وقتی میشکنه دیگه شکسته .... 
حتی اگه بندشم بزنی دیگه هیچ وقت مثل اولش نمی شه!
خیلی چیزا اطراف ما مثل ظرف چینی میمونن... اگه مراقبشون نباشیم و از دست برن... دیگه هیچ وقت مثل اولشون نمیشن...!
هرچقدر هم که تلاش کنیم!


اردـــــی بهشـــــت 93

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۷ ۰ نظر
یه موقع یه جایی که دقیقا یادم نیست کی و کجا یکی این جمله رو نوشته بود! به خاطر پر کاربرد بودنش مضمونش تو ذهنم مونده! جملش تقریبا(!) این بود :
همه ی چیزی که از زندگی فهمیدم اینه که یک احمق بیش نبوده ام ونیستم و اگر همین طور جلو بریم روز به روز احمق تر خواهم شد!

پ.ن : همه ی جمله اول برای این بود که بفهمید تو این جا قانون کپی رایت رعایت میشه! :{

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۴ ۰ نظر

همین‌ها هستند ...
مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی ..
آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی ، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند ، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند ..
آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست ، بهشان جا می دهند ، گاهی بغلشان می کنند ..
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند ، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود ..

یا گاهی دفتریادداشتی ، نشان کتابی ، پیکسلی .. آدم‌هایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه ..
آدم‌های پیامک‌های آخر شب ، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب ، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند ،
آدم‌های پیامک‌های پُر مهر بی بهانه ، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی ..
آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند ..
آدم‌هایی که حواسشان به گربه ها هست ، به پرنده ها هست ..
آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی ، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی ..
آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند ، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند ..
همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن ..!!
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست ، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد … چیزی شبیه یک بوسه ...!!


ناشناس

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۰ ۰ نظر