کارناوالِ افکار

دو تا چشم سیاه داری...

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۱ ب.ظ
ساعت 2 خودت را از مسجد میرسانی به کلاس دکتر عباسی، اما وقتی میرسی می بینی ظاهرا کلاس تشکیل نمی شود... راه سالن مطالعه را میگیری و می روی و قصد میکنی تا 4 بخوانی و بعد بروی 4 تا 6 را خوابگاه بخوابی ، اماآسمان سرِ دیگری دارد...
یکهو با صدای تگرگ شدیدی که به سقف نیمه آهنین می خورد به خودت می آیی...
و پس از چند دقیقه برف آرامی شروع به باریدن می کند... و هوا سپیدتر و سپیدتر می شود...
و تو خیال خواب و خوابگاه را از یاد می بری...
درس ات تقریبا به جای خوبی رسیده و امروز هم از آن روزهاست که هوا آبی کبودِ کم رنگِ گرفته ایست و برای تو معنی دل به هم خوردگی دارد...
و یکهو دلت هوای فریدون را می کند، میروی پشت پنجره انتهای سالن مطالعه می نشینی روی میز و سرت را می چسپانی به شیشه... و محو تماشای بیرون می شوی...
و فریدون می خواند :(( دو تا چشم سیاه داری... )) و تو با خودت می گویی پستی در باب این ترانه بگذارم جی+ و باز پشیمان میشوی... از این رو که شاعر به چشمِ سیاه اشاره دارد و تو همیشه از فکرهای ساختگی دیگران ترسیده ای که اینقدر در باب عشق می نویسی نکند تعبیری کند کسی...
و بعد با خودت می گویی اصلا عشق برای من یعنی مفهومِ چشم سیاه...
و می گویی مگر همه ی آن ها که از چشم سیاه گفته اند معشوقی سیاه چشم داشته اند؟!
و باز با خودت زمزمه می کنی :(( آورده است چشمِ سیاهت یقین به من / هم آفرین به چشمِ تو و هم آفرین به من! ))
...
و در همین فکرها هستی که زوجی در پیاده رو آن طرف خیابان حواست را پرت می کنند، دختر چادریست، به گمانم چادرش عربی باشد و مرد کاپشنی به تن دارد مغز پسته ای و یک چتر را طوری دستش گرفته که همسرش از هجومِ برف  – که حالا شدید تر شده-  در امان بماند...
و دارند حرف می زنند...
- حتی حسِ شیرینی بهم دست نمی دهد...–
به این فکر می کنم که چگونه همدیگر را دوست دارند...؟! از کجا آمده اند و به کجا رسیده اند...؟!
و آیا واقعا کنار هم احساسِ خوشبختی می کنند... یا تنها خوشی زود گذری را با هم سپری می کنند...؟!
...
به آخر مسیر می رسند و می پیچند به سمت پایین...
(( ... نگاه کن با همه رندی، رفاقت با کیا داری...؟ ))
و با خودم می گویم لااقل همین یک تکه رااز این ترانه که می شود گذاشت توی جی+!!! یعنی نمی شود؟!
...
یکی دو تا ماشین طولِ خیابان را طی می کنند، حواسم به ماشین های جلوی  دانشکده ادبیات است، که حالا برف چند سانتی رویشان را گرفته... و به صاحبانشان فکر می کنم که صبح غافل از سپیدی خدادادی ماشین ها را آن جا رها کرده اند و رفته اند و وقتی باز می گردند...
...
(کادر را تنظیم می کنی... قالبت پانورماست... و ادامه می دهی...)
چند سگ بالغ روی زمینِ بایر پشت مهندسی این طرف و آن طرف می روند، ظاهرا تعدادشان 3 تاست...
کمی دور تر می شوند...
نگاه ات را روی تصویر می گردانی... چند توله سگ کوچک کم کم از سمت چپ وارد کادر می شوند...
دور هم جمع شده اند و ظاهرا زمین را می کاوند...
دلت به رحم می آید و فکر می کنی کاش چیزی بود تا بهشان می دادی که بخورند...
و آن طرف تر نگاهت به سگ های بالغ است... شباهت رنگ تنشان با توله ها تو را به فکر می کشاند...گمانت می رود آیا حیوانی هست که توله اش را بخورد... آخر هوا بس ناجوانمردانه سرد است و به تبع طعمه هم نایاب...
دوباره مشغول توله ها می شوی دوتاشان کرمی هستند و دیگری ترکیبیست از خاکسری و سیاه ... روی تنشان برف نشسته و تو دوباره دلت برایشان می سوزد...
دو تا کرمی ها از سمت پایین تصویر محو می شوند و آن یکی انگار جامانده باشد سرگردان توی کادر می چرخد...
سگ های بالغ کم کم دوباره توی کادر قرار می گیرند... توله سگ تا چشمش به آن ها می افتد شروع می کند به دویدن... و سگ های بالغ هم به دنبالش...
چند متری بیشتر دوام نمی آورد...
اولش با خودم می گویم، دنبالِ توله اش می کند – مثل این فیلم ها که می دوند و توله را می گیرند با خود می برند- اما آن فکر پلید رهایم نمی کند...
چنگال سگ روی بدن توله است... پوزه اش را به طرف گردن توله می برد... 
من از پشت پنجره به سرعت کنار می روم...
صدای شیون باره کودکی از پس پنجره می آید... و هوهوی سگ ها در سرم می پیچد...
...
...
((  خبر داری خبر داری/خبر داری که این دنیا همش رنگه/همش خونه همش جنگه/ نمی دونی نمی دونی/ نمی دونی که گاهی زندگی ننگه...))

( برشی ده دقیقه ای از یک روز/ بهمن 92 )

۹۳/۰۵/۲۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی