کارناوالِ افکار

۱۱ مطلب با موضوع «روزانه نویسی :: حرف های سر بسته» ثبت شده است

گاهی اوقات آدم به تنهایی تخت دو متری خوابگاه، با همه ی افتضاح بودنش محتاج میشه...


۱۹ آذر ۹۶ ، ۱۹:۴۹ ۰ نظر

همه رفتن کسی دورو برم نیست...

۲۶ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۵۱ ۰ نظر
از شنیدن صدای پیانو دردم می گیرد...
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۰۶ ۰ نظر

اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بوده اند که هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای. منظورم اینست که مثلن می فهمی که همه چیز بی معناست، بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد. چون تو می دانی بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن، تقریبن معنایی به آن می دهد.

می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش بینانه

عامه پسند - چارلزبوکوفسکی

۱۴ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر

نمی تونم چیزی بنویسم....

۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۳ ۰ نظر

خسته...

۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۵ ۰ نظر

اعتراف می کنم بیشتر از هر وقت دیگری من نیازمند اعتکاف بودم....

۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر

خیلی وقتا پر بودم... پر از گریه... درد... اشک...

اما جلوشو گرفتم، نذاشتم کسی بفهمه... 

مثل همین امروز! دلم می خواست برم بیرون برم یه جایی که کسی نباشه... بشینم گریه کنم... اما مجبور بودم به زور اشکامو پاک کنم ، نزارم بیان و برم سر جلسه میان ترم! :|

تازه الانم، باید به فکر این پروژه مسخره باشم :|
.

.

.

:- احمق

۱۱ آذر ۹۳ ، ۱۶:۴۷ ۰ نظر
خیلی جالبه!
با اینکه با بعضیا هیچ اختلافی نداری، اما به اجماع هم نمی تونی برسی!
۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۷:۱۹ ۰ نظر
دوست داشتم مثل آدم هایی بودم، که مغازه اولی خرید می کنن!
۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۴:۳۲ ۰ نظر