هممم...
سلام
یکمی گفتم یه سری چیز اینجا بنویسم...
این چند وقته خیلی از همه چیز دور بودم... از همه ی چیزایی که اون موقع بخشی از روزمرگیم محسوب می شدن ( درست یا غلط، از سر بی کاری با علاقه، شایدم... )
اون روز که احوال بقیه رو پرسیدم و داشت تعریف می کرد و می گفت فلانی اینطور فلانی اون طور، این الان این کارو می کنه، اون یکی اون جاست، اون یکی این طوریه... دلم گرفت!
یهو حس کردم چقدر دور ان چیزایی که یه روز نزدیک بودن!
چقدر بی خبرم از همه کس و همه چیز!
از همه بدتر چند وقته چقد "خودم" تنهاست...
یعنی همش من پیشش نیستم...
"خودِ مهربونم" ببخشید... باشه...؟!
وخدام...
خدای خوبم...
ترجیح میدم چیزی نگم در این مورد... صرفا... دلتنگِ دلتنگِ دلتنگم...
.
.
.
هممم... خب فعلا همین!
۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۳
۰ نظر