کارناوالِ افکار

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی زندوکیلی» ثبت شده است

بی عشق هیچ فلسفه ای در جهان نبود

احساس در “الـــهه ی نـــاز ِ بنان” نبـود

بی شک اگر که خلق نمی شد “گناهِ عشق”

دیگر خدا بــــــه فکـــــــر ِ “شبِ امتحان” نبود

بنشین رفیق! تا که کمی درد دل کنیم

اندازه ی تو هیــــچ کسی مهربان نبود

اینجا تمــــام ِ حنـــجره هــــــا لاف می زنند

هرگز کسی هر آنچه که می گفت،آن نبود!

لیلا فقط به خاطر ِ مجنون ستاره شد

زیرا شنیده ایـــــــم چنین و چنان نبود

حتی پرنده از بغل ِ ما نمی گذشت

اغراق ِ شاعرانه اگــــــر بارِمان نبود

گشتم،نبود،نیست… تو هم بیشتر نگرد!

غیر از خودت که با غزلـــــم همزبان نبود

دیشب دوباره -از تو چه پنهان- دلم گرفت

با اینکه پای هیـــــچ زنـــــی در میان نبود!


امید صباغ نو

۱۴ آذر ۹۳ ، ۱۶:۴۷ ۰ نظر

زن مغرور شعر های من ، حسرتم را ببین و باور کن

تو اگر در کنار من بودی ، این همه غم نبود می فهمی؟

مثلا فکر کن تو آرژانتین ، مثلا فکر کن که من ایران

مثلا فکر کن خدا داور ، باخت حقم نبود می فهمی؟


امید صباغ نو

۱۴ آذر ۹۳ ، ۱۶:۴۴ ۰ نظر

ای که رفته با خود دلی شکسته بردی
اینچنین به طوفان تن مرا سپردی
ای که مهر باطل زدی به دفتر من
بعد تو نیامد چه ها که بر سر من

بعد تو نیامد چه ها که بر سر من
ای خدای عالم چگونه باورم بود
آن که روزگاری پناه و یاورم بود
سایه اش نماند همیشه بر سر من
زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من

زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من
رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام
رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام

رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا
رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها

۲۹ آبان ۹۳ ، ۱۸:۴۹ ۰ نظر