کارناوالِ افکار

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قمار» ثبت شده است

من دلت را بدون دام و تفنگ ، بی هیاهو شکار خواهم کرد

بعد از آن هم از این که صیادم ، به خودم افتخار خواهم کرد

گرچه دیر آمدی بدست اما ، زود از دست من نخواهی رفت
عشق دیرینه ! خوب شاهد باش ، با وجودت چکار خواهم کرد

مثل بی تابی کلاغان در ، غربت روزهای پائیزی
روی هر شاخه ی درخت بلوط ، بی سبب قار قار خواهم کرد

آنقدر روی شاخه های درخت ، منتظر می شوم که برگردی
سوز و سرمای این زمستان را ، با سماجت بهار خواهم کرد

آسمان را خیال خواهم بافت ، توی ذهن پرنده های جهان
تا کمی در هوات پر بزنند ، همه را بی قرار خواهم کرد

تا برای سرودن از تن تو ، بیت نابی به ذهن من برسد
همه ی شعر های حافظ را ، توی ذهنم قطار خواهم کرد

قصد پیکار دارم و این بار ، با تمام سپاه آمده ام
برد یا باخت ... هر چه باداباد ، زندگی را قمار خواهم کرد

نَفَسَش کور هر که میگوید ،که دو عاشق نمی رسند به هم
من از این حرف های تکراری ، از حقیقت فرار خواهم کرد

با تمام وجود می خواهم ، که به دستت بیاورم ، یعنی
همه ی شهر با خبر بشوند ، که چه آشی به بار خواهم کرد ..

مهتاب یغما

۰۲ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۷ ۰ نظر

آن شب درست روی همان پل قرار بود . . . 

احساس های ما تب تند فرار بود

 

تردید تلخ رفتن و ماندن برای ما

حسی شبیه دلهره ای در قمار بود

 

بعد از تمام حادثه ها آن شب عجیب 

پایان هر حکایت و هر انتظار بود

 

آن شب تمام پنجره ها بسته بود و ماه  

روی زمین سرد خدا لکه دار بود

 

شاید خدا هم از غم تقدیر شوم ما 

مانند بغض وا نشده در فشار بود

 

ما را به جرم عشق به قانون مرگ برد

آن چوبه ای که شاهد یک حکم و دار بود

 

پایان آن شب و همه ی اضطراب ما

آغاز پر کشیدن ما از حصار بود

 

پرواز ما اگرچه به سرخی خون نشست

شیرین ترین حکایت ما آن قرار بود .


مرضیه احمدی

۱۴ آذر ۹۳ ، ۱۶:۴۱ ۰ نظر