کارناوالِ افکار

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجید ترک آبادی» ثبت شده است

چشم بستم که شدم غرق خیالی الکی
قصه ی عاشقی و شوق وصالی الکی

فرض کردم که تو هم عاشق چشمم شدی و...
همه ی دلخوشیم فرض محالی الکی

پر کشیدیم چه نقاشی زیبایی شد
آسمانی الکی با پر و بالی الکی

"درس خواندی؟ چه خبر؟ حال شما؟ خوبی که؟"
عشق پنهانی من پشت سؤالی الکی !

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد*
ما رسیدیم به هم آخر فالی الکی....


مجید ترکابادی

۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۵۲ ۰ نظر
دلتنگ و بی قرار فقط بغض می کنم
چون ابر بی بهار فقط بغض می کنم

هر شب به جای گفتن شعری برای تو
در پشت میز کار فقط بغض میکنم

وقتی میان جمع نشستی, بدون حرف
می ایستم کنار فقط بغض میکنم

باید سر قرار بگویم که عاشقم
اما سر قرار فقط بغض میکنم

حتی به جای آنکه بگویم: بمان...نرو
بی هیچ اختیار فقط بغض میکنم

در راه عشق لاف اناالحق نمی زنم

آری... به روی دار فقط بغض میکنم

مجید ترک آبادی
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۸ ۰ نظر