کارناوالِ افکار

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهتاب یغما» ثبت شده است

زود مستم می کند چشمت ... برایم خوب نیست

دیدن تو کمتر از نوشیدن مشروب نیست

 

تا نگاهم می کنی سرگیجه می گیرد مرا

پیش چشمانت شراب کهنه هم مرغوب نیست

 

توی آغوشت عجب آرامشی خوابیده است

من در آغوشت که می گیرم... دلم آشوب نیست

 

می پلنگی... حال صیدت را دگرگون می کنی

توی چنگت هیچ آهو بره ای محجوب نیست

 

چنگ و دندانی بزن بر نرمگاه گردنم

لج نکن صیاد! ... امشب حالم اصلن خوب نیست

 

مهتاب یغما

۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۶ ۰ نظر

من دلت را بدون دام و تفنگ ، بی هیاهو شکار خواهم کرد

بعد از آن هم از این که صیادم ، به خودم افتخار خواهم کرد

گرچه دیر آمدی بدست اما ، زود از دست من نخواهی رفت
عشق دیرینه ! خوب شاهد باش ، با وجودت چکار خواهم کرد

مثل بی تابی کلاغان در ، غربت روزهای پائیزی
روی هر شاخه ی درخت بلوط ، بی سبب قار قار خواهم کرد

آنقدر روی شاخه های درخت ، منتظر می شوم که برگردی
سوز و سرمای این زمستان را ، با سماجت بهار خواهم کرد

آسمان را خیال خواهم بافت ، توی ذهن پرنده های جهان
تا کمی در هوات پر بزنند ، همه را بی قرار خواهم کرد

تا برای سرودن از تن تو ، بیت نابی به ذهن من برسد
همه ی شعر های حافظ را ، توی ذهنم قطار خواهم کرد

قصد پیکار دارم و این بار ، با تمام سپاه آمده ام
برد یا باخت ... هر چه باداباد ، زندگی را قمار خواهم کرد

نَفَسَش کور هر که میگوید ،که دو عاشق نمی رسند به هم
من از این حرف های تکراری ، از حقیقت فرار خواهم کرد

با تمام وجود می خواهم ، که به دستت بیاورم ، یعنی
همه ی شهر با خبر بشوند ، که چه آشی به بار خواهم کرد ..

مهتاب یغما

۰۲ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۷ ۰ نظر