کارناوالِ افکار

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نماز» ثبت شده است

درگیرِ تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی، عقربه ى قبله نما رفت!

در بین غزل نامِ تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سرِ این کوچه ، صدا رفت!

بیرون زدم از خانه ؛ یکی پشتِ سرم گفت:
این وقتِ شب این شاعرِ دیوانه ، کجا رفت؟!

من بودم و زاهد ، به دو-راهی که رسیدیم
من سمتِ شما آمدم ؛ او سمتِ خدا رفت!‍

با شانه ، شبی راهیِ زلفت شدم اما …
من گم شدم و شانه پیِ کشفِ طلا رفت!

در محفلِ شعر آمدم و رفتم و … گفتند:
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟!

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندَمَش آنگونه که دودش به هوا رفت …!!!

“محمد سلمانى”


۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۴۰ ۰ نظر

  در سجده هنوز با تو سرسنگینیم

 دلبسته ی این زندگی رنگینیم

 دیوار وضوخانه پر از آیینه است

این است که در نماز هم خودبینیم


میلاد عرفان پور

۲۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۸ ۰ نظر