کارناوالِ افکار

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگاه» ثبت شده است

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی 

از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی 


گاهی اگر در چاه مانند پدر آه 

اندوه مادر را حکایت کرده باشی 


گاهی اگر زیر درختان مدینه 

بعد از زیارت استراحت کرده باشی 


گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا 

آیینه‏ای را غرق حیرت کرده باشی 


در سال‏های سال دوری و صبوری 

چشم‏انتظاری را شفاعت کرده باشی 


حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند 

گاهی نمازی را امامت کرده باشی 


یا در لباس ناشناسی در شب قدر 

از خود حدیثی را روایت کرده باشی 


یا در میان کوچه‏های تنگ و خسته 

نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی 


پس بوده‏ای و هستی و می‏آیی از راه 

تا حق دل‏ها را رعایت کرده باشی 


پس مردمک‏های نگاه ما عقیم‏اند 

تو حاضری بی‏ آنکه غیبت کرده باشی!


نغمه مستشارى

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۵ ۰ نظر

رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن

گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو

چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن

آرزو کردی  کــــه دیگر بـــر نگـردم  پیش تــــــــو

راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن

عهد بستــی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن

خورده ای سوگند روزی عهد خـــود را بشکنــــی

این شکستن نا مسلمانی است ، حرفش را نزن

حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانــی است ، حرفش را نزن


فرامرز عرب عامری

۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۷:۲۶ ۰ نظر