کارناوالِ افکار

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام زمان» ثبت شده است

این شاخه گل از آن شما ، هست و نیستم

یک عمر عاشقانه به پایش گریستم


حالا اگرچه کوچکی ام بی نهایت است

لطفا بگو چگونه کنارت بایستم


من آن منی که بار امانت برای تو

بر دوش می کشیدم و دیوانه زیستم

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۶ ۰ نظر

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی 

از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی 


گاهی اگر در چاه مانند پدر آه 

اندوه مادر را حکایت کرده باشی 


گاهی اگر زیر درختان مدینه 

بعد از زیارت استراحت کرده باشی 


گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا 

آیینه‏ای را غرق حیرت کرده باشی 


در سال‏های سال دوری و صبوری 

چشم‏انتظاری را شفاعت کرده باشی 


حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند 

گاهی نمازی را امامت کرده باشی 


یا در لباس ناشناسی در شب قدر 

از خود حدیثی را روایت کرده باشی 


یا در میان کوچه‏های تنگ و خسته 

نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی 


پس بوده‏ای و هستی و می‏آیی از راه 

تا حق دل‏ها را رعایت کرده باشی 


پس مردمک‏های نگاه ما عقیم‏اند 

تو حاضری بی‏ آنکه غیبت کرده باشی!


نغمه مستشارى

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۵ ۰ نظر