کارناوالِ افکار

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امتحان» ثبت شده است

امروز توی اتاق فقط من از خواب پا شدم، وقتی رفتم آشپزخونه تعداد بچه ها کمتر از دیروز بود...

تو که می دونی منظورم چیه... یه لحظه حس مسلم رو داشتم ( توی اون سکانس فیلم مختار )... 


پ.ن: کاری ندارم که توی مملکت اسلامی باید جوری برنامه ریزی بشه که حداقل انجام فرایض دینی برای مسلمونا مشقت نداشته باشه، و نباید امتحانا تو ماه رمضون باشه... کاری ندارم... اما خیلی دلم سوخت برای اسلامی که اینجوری باهاش برخورد میشه... برای اعتقادایی که چقدر فرق کردن... برای خدایی که اونقدر دور می بینیمش که به کمکش ایمان نداریم واقعا... دلم سوخت...

پ.ن 2: خدارو شکر امتحانا 10 تیر تموم میشه وگرنه از این چند نفرم چیزی باقی نمی موند.

پ.ن3: خدایا کمکم کن... می دونی که جز تو کسی رو ندارم... و از همه حتی از اونایی که روزه هم نمیگیرن گناه کار ترم... خودت کمکم کن...

۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۶:۲۴ ۰ نظر

خیلی وقتا پر بودم... پر از گریه... درد... اشک...

اما جلوشو گرفتم، نذاشتم کسی بفهمه... 

مثل همین امروز! دلم می خواست برم بیرون برم یه جایی که کسی نباشه... بشینم گریه کنم... اما مجبور بودم به زور اشکامو پاک کنم ، نزارم بیان و برم سر جلسه میان ترم! :|

تازه الانم، باید به فکر این پروژه مسخره باشم :|
.

.

.

:- احمق

۱۱ آذر ۹۳ ، ۱۶:۴۷ ۰ نظر