کارناوالِ افکار

۶۰ مطلب با موضوع «از دیگران» ثبت شده است

گناه چشم تو ...یا ...نه! گناه عکاس است
که این چنین به نگاهت دچار و حساس است

و مدتی است که هنگام دیدن چشمت
"اعوذ بالله"او "قل اعوذ بالناس "است

برای رستن او از جهنم و آتش
پل صراط نگاهت ملاک و مقیاس است

تمام اهل زمین را جهنمی کردی
که آیه آیه ی چشمت "یوسوس الناس "است

تمام شهر از ایمان به کفر برگشتند
گناه چشم تو حالا به پای عکاس است؟

منصوره فیروزی

۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۷:۰۲ ۰ نظر

لبانت قند مصری ، گونه هایت سیب لبنان را

روایت می کند چشمانت٬ آهوی خراسان را

من از هر جای دنیا ، هر که هستم٬ عاشقت هستم

به مِهرت بسته ام دل را ، به دستت داده ام جان را

چنانت  دوست می دارم٬ که با شوقِ تو می خواهم

بسازم وقف چشمت٬ تاک های مستِ پَروان را

بگویی ٬ سرمه دانت می کنم بازار کابل را

بخواهی ٬ فرش راهت می کنم لعل بدخشان را

تو را من می پرستم٬  بعد از این تا هر زمان باشم

نمی سازم دگر در بامیان٬  بودای ویران را

تو یاقوت یمن ، مشک ختن ، ماه بخارایی

به زلفت بسته ای هر گوشه٬  دل های پریشان را

کنار پنجره آواز می خوانی و افشانده است

صدایت رنگ و بوی هر چه گل، هر چه گلستان را

کنار پنجره گیسو به گیسوی شب و باران

حواست نیست ٬ عاشق کرده ای حتی درختان را

                                                               

 سید محمدضیاء قاسمی(شاعری افغان)

۲۸ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۶ ۰ نظر

  در سجده هنوز با تو سرسنگینیم

 دلبسته ی این زندگی رنگینیم

 دیوار وضوخانه پر از آیینه است

این است که در نماز هم خودبینیم


میلاد عرفان پور

۲۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۸ ۰ نظر

این جا اگر کسی غم و غصه ای نداشته باشد بهش می گویند مشنگ . برای همین اگر غم و غصه ای هم نداشته باشد ، برای خودش چیزی دست و پا می کند تا نگویند طرف بی غم است .

دیگر اسمت را عوض نکن - مجید قیصری

۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۴۳ ۰ نظر

با چتر آبی‌ات به خیابان که آمدی
حتما بگو به ابر، به باران که آمدی

نم‌نم بیا به سمت قراری که در منست
از امتداد خیس درختان که آمدی

امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده‌رویی‌ات بنمایان که آمدی

فواره‌های یخ‌زده یکباره وا شدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که امدی

زیبایی رها شده در شعرهای من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی

...پیش از شما خلاصه بگویم ـ ادامه ام
نه احتمال داشت نه امکان، که آمدی

گنجشگها ورود تو را جار می‌زنند
آه ای بهار گمشده ... ای آنکه آمدی!


فرهاد صفریان

۲۵ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر

سر خم می‌کند
کَسی که آسمان را
در چاه نگاه می‌کند
سجده
شکلِ دیگرِ سر بالا گرفتن است


علیرضا روشن

۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۹ ۰ نظر

وَ چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبی ست

برای با تو نشستن بهانه ی خوبی ست

حیاطِ آب زده، تخت چوبی و من و تو

چه قدر بوسه، چه عطری، چه خانه ی خوبی ست

قبول کن به خدا خانه ی شما سارا

برای فاخته ها آشیانه ی خوبی ست

غروب اول آبان قشنگ خواهد بود

نسیم، نم نم باران نشانه ی خوبی ست

بیا به کوچه که فردیس شاعری بکند

که چشم تو غزل عامیانه ی خوبی ست

کرج؟  

       سوار شو ، آقا صدای ضبط اگر...

نخیر! کم نکن آقا ترانه ی خوبی ست

صدای شعله ور گل نراقی و باران

فضای ملتهب و شاعرانه ی خوبی ست

مطابق نظر ماست هر چه می خواهیم

قبول کن که زمانه، زمانه ی خوبی ست

به خانه باز رسیدیم و چای می خواهم

برای بوسه گرفتن، بهانه ی خوبی ست 

 

حسن صادقی پناه

۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر

کتابخانه ی یک فرد، تمامیِ چیزی را که نیاز دارید در موردش بدانید به شما خواهد گفت.

والتر موسلی

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۹ ۰ نظر

مجری: تو خجالت نمیکشی معدلت 15 شده؟
پسرعمه: نه!
مجری: میدونی بچه ی آقای اکبری بیست شده؟
پسرعمه: میدونی آقای اکبری واس بچه ش پلی استیشن خریده؟
مجری: چه ربطی داره
پسرعمه: هروقت شما عین آقای اکبری شدی منم عین بچه ش میشم!
مجری: خب من اونقدر پول ندارم!
پسرعمه: منم اونقدر مخ ندارم!
مجری: ینی من اگه واس تو پلی استیشن بخرم درس میخونی!؟
پسرعمه: آدم وقتی پلی استیشن داره مگه خله بشینه درس بخونه!؟
مجری: بچه ی آقای اکبری که هم پلی استیشن داره هم درس میخونه!
پسرعمه: آها...حالا فهمیدی این بچه خله!؟ پس انقدر سرکوفتشو به من نزن!

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۵ ۰ نظر
یه موقع یه جایی که دقیقا یادم نیست کی و کجا یکی این جمله رو نوشته بود! به خاطر پر کاربرد بودنش مضمونش تو ذهنم مونده! جملش تقریبا(!) این بود :
همه ی چیزی که از زندگی فهمیدم اینه که یک احمق بیش نبوده ام ونیستم و اگر همین طور جلو بریم روز به روز احمق تر خواهم شد!

پ.ن : همه ی جمله اول برای این بود که بفهمید تو این جا قانون کپی رایت رعایت میشه! :{

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۴ ۰ نظر