کارناوالِ افکار

دور

سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۵۶ ب.ظ
من و تو از هم دوریم... آن قدر دور که گاهی این فاصله مرا به وحشت می اندازد... و درد این فراق مرا به خستگی از زیستن مبتلا می کند!
من و تو شاید در یک شهر، در یک نقطه از زمین، در یک لجظه از سال متولد شده باشیم... لیک قرن ها از هم فاصله داریم...
تودر آن سوی قرن هایی و من در نقطه ی مقابلت! و انگار خستگی قرن ها زیستن بشر را بر پیشانی من و تو مهر زده اند، تا نماد تاریح باشیم...
تا کسی فراموش نکند انسان چه زجری کشیده است در این قرونِ بی فرجام...

من و تو از هم دوریم... و این دوری را تنها ذره ای می تواند در نوردد که نور را هم شکست داده و سرعتش همگان را به حیرت وا دارد...
و در آن لحظه، من و تو اولین درد مشترکمان را خواهیم یافت... و درد زاده شدن را باهم خواهیم چشید... و زمان را متوقف خواهیم کرد... و پای احساس را نیز به میان خواهیم کشید...
و این یکی شدن- تکامل - را جشن خواهیم گرفت!
باشد که این وصل تمام پل های شکسته ی تاریخ را ترمیم کند*... 

پ.ن : کدام پل. در کجای جهان. شکسته است. که هیچکس به خانه اش نمی رسد.  (گروس عبدالملکیان )

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی