کارناوالِ افکار

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی

امــا تــــو باید خانـــــه ی ما را بلد باشی

یک روز شاید در تب توفان بپیچندت

آن روز باید ! راه صحـرا را بلد باشی

بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست

بــــاید  سکـــوت  سرد  بندر ا را  بلد باشی

یعنی که بعد از آن همه دلدادگی باید

نا مهربانی هــــای دنیـــا را بلد باشی

شاید خودت را خواستی یک روز برگردی

بـــاید مسیر کودکــــی هــا را بلد باشی

یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت

یا  لااقـــــل  تـــــا  " آب - بابا "  را بلد باشی

حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها

باید زبـــان تند حاشـــا را بلد باشی

وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

بــاید  هـــزار  آیـــــا و  امـــــا را  بلد  باشی

من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم

امـــا تـــــــو باید سادگــــــی هــــا را بلد باشی

یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...

یعنی... زبان اهـل دنیا را بلد باشی

چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری

باید تــــو مرز خــــواب و رویـــــا را بلد باشی

بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!

باید  زبـــــان  حــــال  دریــــــا را  بلد باشی

شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی

دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم

امروز می گویم کـــه فردا را بلد باشی

گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم

امـــا  تــــو باید  ایــن  معمــــا را  بلد بــــاشی


 محمدحسین بهرامیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی